کد مطلب:316707 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

حکایت عجیبی از آیت الله شیرازی
مرحوم آیت الله العظمی اراكی از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه (صاحب فتوای معروف تنباكو، وفات 1312 ه. ق) نقل كرده است: من برای زیارت مرقد امام حسین علیه السلام از سامرا به كربلا روانه شدم. در مسیر راه به یكی از طوایفی كه در آن جا سكونت داشتند رسیدم. رییس طایفه به من احترام شایانی كرد. در این میان، زنی نزد من آمد و گفت: «السلام علیك یا خادم العباس»؛ سلام بر تو ای خادم عباس!

من از سلام كردن آن زن تعجب كردم. از رییس طایفه پرسیدم: این زن كیست؟ او گفت: او خواهر من است. گفتم: چرا او این گونه به من سلام كرد؟ آیا علتی دارد؟ گفت: آری! گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم، به طوری كه همه بستگان از درمان و



[ صفحه 111]



ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیك تر می شد. در حال احتضار بودم، ناگهان منظره ای در برابر چشمم آشكار شد. دیدم خواهرم بالای تپه ای كه در جلوی محل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس كرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت:

یا ابوالفضل علیه السلام! از خدا بخواه برادرم را شفا دهد ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند. یكی از آن ها به دیگری گفت: برادرم حسین علیه السلام! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است، پس از خدا بخواه او را شفا دهد.

امام حسین علیه السلام فرمودند: برادرم! این شخص نزدیك است كه از دنیا برود، كار از كار گذشته است.

باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس علیه السلام تقاضای عنایت و لطف كرد، ناگهان دیدم حضرت عباس علیه السلام با دیده گریان به امام حسین علیه السلام عرض كرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این كه لقب باب الحوائج را از من بگیرد.

امام حسین علیه السلام با توجهی كامل فرمودند:

ای برادر خدایت سلام می رساند و می فرماید: این لقب و موقعیت گران بها برای تو تا قیامت برقرار و برجا است و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.



[ صفحه 112]



من خود را بازیافتم و از آن پس، خواهرم به هر كس كه ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد، او را خادم العباس می خواند و این، راز سلام كردن خواهرم بود. [1] .


[1] پرچمدار نينوا، ص 221، اقتباس از الوقايع و الحوادث، ج 3، ص 36 - 37.